کاروان

حالا هم ...............

بی امان می دوم

در جستجوی صدایت

نفس - نفس زنان

در کوچه های باریک شهر

      حالا هم !

 

 پلاک تمام خانه ها

آبی تر از آسمان روشن بود

و عددهای سفید آن

چون ابرهای پراکنده

راه می رفتند در بام خانه هایی

که باران می پرستیدند

        ساکنانش

 

        حالا نه !

 

 

خانه ایمان من

تنها خانه ای ست که

پلاک نداردپنجره اش

اما قطره زلال اشکش

کویری را آب میدهد

       حالا هم !

که به درخت خسته

می ماند  درش ........

که برای یک قفل آن 

 هزار کلید هم کم است

      حالا هم !

 

 

 

 

 شهر ما یک مسجد داشت

در خواب های من

که هر شبانه ی  غروبش

با اذان تو

طلوع می شد

در سفره افطار من

    

      حالا نه !

 

 

 

 

 

 

 

گلدسته های آن را

 دیریست از جا کنده اند

موقعی که  صدایت راباد می برد

و من در جستجوی نشانی از تو 

در هر کوی سنگلاخی می دوم

           -  پا برهنه  -

              حالا هم !

 

 

 

 

 

 

 






 


 

 

 


 






+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱٢:٠٠ ‎ق.ظ ; ۱۳٩۱/٥/۱

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir